با سلام
آن هنگام که از عرض خیابان می گذریم، در میان هیاهوی بوق و دود ... چشمانی نگران و قلبی دلواپس ماست تا آن که مبادا در این گذرگاه وحشت و خشونت بر جسم ما خراشی بنشیند...
همین کنار ایستاده نگاهش کنید!
آن دم که از تنهایی به تنگ می آییم و سرمان را دو دستی می گیریم و آه سرد می کشیم و دنیا در نظرمان تیره و تار می شود و... از خودمان می پرسیم که آیا خدا تنهاتر از ما را هم خلق کرده است یا نه؟!
اگر مجال به چشمانمان دهیم، پلکهایمان شبنم گون می شود، کسی هست که مونس تنهایی و شریک غمهایمان است و غصه ما را بیشتر از خودمان می خورد و با هزار و یک راه می خواهد که ما را از تنهایی درآورد ...
ببین در این نزدیکی نشسته!
هنگامی که از همه بدمان می آید و حتی از خودمان... ناگهان حسی ما را سر جایمان میخکوب می کند و احساس می کنیم که در میان همه سردیها و زشتیها، در این دوره یخبندان عاطفه و عشق، در این شمالی ترین قطب بی رحمی و بی شرمی و خیانت و حیوانیت و سنگدلی و... گرمای توجهی ما را نوازش می دهد، نگاهی که از جنس پاک ترین نگاه هاست و مهربانترین احساس ها؛ کسی که نگران ماست.
او همه جا و همیشه با ماست، ما را می بیند و با ما سخن می گوید؛ درست در همان لحظه که حواسمان در پی زن و بچه و اداره و دانشگاه و کار و پول و شهوت و خور و خواب و... است.
آن هنگام که انسانیت را رها کرده ایم و به بهای نان و شکم و لذت و تفریح ... خود را می فروشیم، او دردمندانه بر انسانیت ما اشک می ریزد و صدایمان می زند.
او تک تک ما را می خواهد تا نجاتمان دهد چون ما برای او هستیم و دمی بی یاد ما به سر نکرده، هر چند که ما همیشه از او غافلیم و به یادش نیستیم و اصلا او را نمی شناسیم و ... چرا که او غریبه است و او را هیچ کس نمی شناسد؛ او در خانه خود و درمیان دوستانش فراموش شده است...
ولی او همه را می شناسد و به همه سر می زند و روی فرش همه می نشیند و به درددل همه گوش می دهد، همه دلشکستگان و غمزدگان و یتیمان و...
دستانش مهربان و نگاهش پدرانه و نوایش دلسوزانه و...
اما او همچنان غریبه و تنهاست...
او پدر فراموش شده و امام غریب عصر مهدی صاحب الزمان است.
با امید به تعجیل در امر ظهور موفورالسرورش
یا اباصالح المهدی ادرکنی